روزمرگیها و کتابهایم

سلام 

دو هفته پیش خیلی یهویی ی فکری تو ذهنم اومد البته بهتره بگم دوستم انداخت تو ذهنم

سر کلاس دینی بودیم بعد بحث سر امام زمان بود و داشتم باخودم فک میکردم اگه واقعا امام زمان همین فردا بیان من تو کدوم دستم؟! یهو یاد نمازای یکی در میونم و حجاب نصفه نیمم افتادم همینجوری که داشتم ب این فک میکردم مینا خیلی اروم گفت محی نظرت درمورد این که چادر بپوشیم چیه ؟!

من ی دوره خیلی کمی اون اولا که به سن تکلیف رسیدم بخاطر جو اون موقع چادر پوشیدم که خیلی زود هم گذاشتمش کنار چون هیچ اعتقاد خاصی نداشتم ولی همیشه ادمای چادری بهم حس خوبی میدادن(نه این خشک مذهبا😑اون مدلای دیگشون😀)

قرار شد تا شب عاشورا فک کنیم که ببینیم میتونیم برا همیشه چادری بشیم یا نه 

من همون روز اینقد که ذهنم درگیر شده بود ب ی صورت عجیبی ب این موضوع رفتم کتابفروشی و بین کتابای بخص حجابش هی نگا میکردم ولی ب نتیجه نرسیدم کتابفروشه دستش درد نکنه کمکم کرد و کتاب "چرا با حجاب شدم" و بهم پیشنهاد داد نمیدونم بخاطر حال و هوام بود یا واقعا کتاب خوبی بود ک بهم خیلی چسبید

 روز بعدش تو راه برگشت از مهمونی تصمیم گرفتم ب مامان بابا بگم 😂خجالت میکشیدم

ولی گفتم و خیلی هم استقبال شد (لازم ب ذکره مامان خودش چادریع) از روز بعدش چادر پوشیدم ک البته باز هم لازم ب ذکره که بسی سخت بود گرفتن چادر ساده 

پدر جان ی چادر دانشجویی و ی روسری کادو دادن😊 دمشون گرم از دست گرفتن چادر ساده خلاص شدم😂

ولی واقعن حس خوبی دارم😊حتی با همون چادر ساده که نمیدونم چجوری بگیرمش😀

😐البته نظرات بقیه هم جالب بود خیلیا خوشحال شدن و بعضی ها هم😕 ک البته مهم نی😂

خدایا بشه که ادامه داشته باشه مرسی

اولین مطلبی که در وبلاگ جان مینویسم😊

تو اینستاگرام نمیشه هر روز هر روز عکس کتابام و بزارم اینجا میتونم کلی حرف بزنم حرف بزنم دربارشون ذوق کنم عصبانی شم و...

در کل بسی خوشحالم که این وبلاگ و زدم❤